شعراز:بدخشی جواني
جواني اوج فصل آرزوهاست فرارويش كمين از هر بديهاست
جواني بر لب تيغ است، برّان چو شمعي در مسير باد و طوفان
جوان در زندگي حسّاس باشد دلش لبريز از احساس باشد
اگر دركش كني چون با طراوت گلي باشد به گلزار سعادت
اگر دفعش كني ، چون شير غرّان درنده تر زهر شمشير برّان
محبت گر كني ، آرام گيرد ولو اندك ، ولي بسيار بيند
اگر پا روي احساسش گذاري شود حتي زخويشانش فراري
چو از نيكان و خوبان دور باشد كنار جاهلان مسرور باشد
مدارا گر شود با هر جواني وگر فرصت دهندش هر زماني
يقين ثابت شود گرديده بيدار هم از نيكان شده،هم گشته هوشيار
جواني را بدخشي پير كردي براي توشه بردن دير كردي
نظرات شما عزیزان: